قبلاً در یکی از یادداشت‌هایم که به عنوان محور‌ اصلی طرح اندیشه‌هایم در مورد انتخابات مجلس هشتم منتشر شد، سه موضوع بهم پیوسته را مطرح کردم. بنا بر آن داشتم که به توضیح هریک از آن سه محور بپردازم. اکنون با مرور آن سه اندیشه؛ در صدد آن هستم که به بررسی مهمترین مشکلات جامعه و دولت در ایران بپردازم. مشکلاتی که سابقه طولانی در کشور داشته و وجود آنها خود در مرحله بعد به عنوان عامل مؤثر در شکل‌گیری بحرانهای سیاسی، انقلاب و جنگ‌های رویداده و فروپاشی‌های پی درپی دولت در تاریخ کشور عمل کرده‌ است. سه اندیشه‌ مورد نظر عبارت بودند از تأکید بر سه موضوع در برابر سه معضل به‌ترتیب زیر:1) تأکید برعقل در برابر تعصب
2) تأکید بر بردباری در برابر تکبر
3) تأکید بر حکمت صلح در برابر بلاهت جنگ
این اندیشه‌ها را من از "میشل دو مونتنی"، اندیشمند و نویسنده‌ی فرانسوی قرن شانزدهم گرفته‌ام(ضیمران محمد، 1385،ص30) که در مقالات خود سه‌گانه‌ی‌ بالا را در بررسی وضعیت اروپا در دورانی که جنگ میان کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها در فرانسه به اوج خود رسیده‌ بود، مطرح کرد و در این بین وی طرفین دعوا را به خویشتن‌داری و تساهل دعوت می‌کرد. اگر چه به نظر نمی‌رسد وضعیت کشور ما مانند دوران قرون وسطی در تاریخ اروپا است اما به اعتقاد من زمینه‌های زیادی از آن را به همراه دارد. تلاش برای هرگونه تغییر یا تحول سیاسی در کشور، مستلزم شناخت واقعیت‌های سیاسی موجود در کشور و گذار از آنها به شکل نهادی و مسالمت‌آمیز است. بنابراین با علم به اینکه همه‌ی مشکلات آن چیزی نیست که در اینجا بیان شده است، به توضیح اندیشه‌های یادشده می‌پردازم.
1- تأکید بر عقل در برابر تعصب: در مورد معنای واژه‌ی عقل می‌توان به معانی مختلفی در فرهنگ سیاسی و فلسفی اشاره کرد. مفهوم عقل(Ration) در اندیشه‌ی سیاسی غرب از واژه‌ی لاتین Ratio گرفته شده و در معنای گسترده‌ی آن به توانایی مخصوص انسان اطلاق می‌شود که بر پایه‌ی آن به تفکر و اندیشه می‌پردازد. فرهنگ فلسفی لالاند نیز آنرا به معنای توانایی انسان در‌ترکیب مفاهیم و قضایا آورده است تا به وسیله‌ی استدلال و مطالعه‌ی دقیق به نتیجه گیری دست یابد. از دیگر معانی ذکر شده برای عقل، توانایی درست قضاوت کردن، یعنی بد را از خوب تشخیص دادن است.خرد در این معنا در مقابل شور و شوق و هیجان قرار می‌گیرد.(فرهنگ فلسفی لالاند،1377،ص664)به این اعتبار می‌توان گفت که انسان هیجان‌زده خوب استدلال نمی‌کند. دیدگاه‌های بعدی راجع به عقل به تقسیم‌بندی‌های متنوعی انجامیده است که محور شکل‌گیری مکاتب فکری در غرب بوده و در میان اندیشمندان مسلمان نیز تأثیر خود را برجای نهاده است. در اینجا بیشتر به معنایی که در اینجا مطرح شده است نظر دارم. به این اعتبار، هر حرکت عقلانی انسان، آدمی را قادر می‌سازد تا در هر کجا موضوع و مسئله‌ی تازه‌ای مطرح شود، از آن استقبال کند و در صورتی که آنرا مثبت ارزیابی کند، در مقابل آن تسلیم شود و آنرا بپذیرد. بنابراین حق را می‌توان نزد هر کس یا هر جا یافت. معنای حکمت در نزد متفکران مسلمان نیز همین معنا را می‌رساند. علاوه بر این، تفکر مبتنی بر عقل آدمی را قادر می‌سازد تا در مورد اندیشه‌ها و اعمال خود و دیگران هیچگونه برآورد مطلق و غیر قابل نقدی نداشته باشد. قضاوت نقادانه از لوازم تفکر عقلانی است. بازنگری در اندیشه‌ها و رفتار و در نتیجه تغییر مداوم آنها و گسترش افق‌های دید، از زمینه‌ها و نتایج اندیشه و رفتار عقلانی است. خرد جمعی نیز در این رابطه به این معنا است که انسان‌ها به صورت فردی گروهی تلاش نمایند در جریان گفتگو و تعامل با یکدیگر، به شناخت بیشتر و مطمئن‌تر واقعیت‌ها و حقایق و به دنبال آن به نتایج بهتری در رابطه با زندگی فردی و اجتماعی دست یابند.
در مقابل، واژه‌ی تعصب از لفظ "عصب" گرفته شده و به مفهوم آن است که شخص نسبت به چیزی واکنش‌های عاطفی و احساسی به دور از هرگونه معیار عقلانی و عقلایی داشته باشد. در حقیقت احساسی قوی، شدید و عاطفی است که بر گرفته از وابستگی به امری می‌باشد. اعتقاد بر این است که افراد متعصب حاضر نمی‌شوند به سخنان جدیدی گوش دهند که مطلب تازه‌ای را بیان می‌کند، زیرا ممکن است آن مطلب تازه مطابق وابستگی‌های عاطفی آنان نباشد. یکی از عوامل مؤثر که زمینه‌ی تعصبات را در آدمی فراهم می‌آورد(و گاهی او را به رفتارهای ناپسند و بی‌عدالتی سوق می‌دهد)، تفکر انحصارطلبی است. می‌توان گفت افرادی که معتقد باشند تنها آنان حق را یافته و می‌توانند بر اساس آن به درجاتی از علم و دانش و یا مقاماتی انسانی دست یابند، در حالیکه دیگران را عاجز از رسیدن به این مقام می‌دانند؛ انحصار‌طلبند. در این صورت هر کسی که گمان می‌کند حق را یافته و تنها اوست که از این ظرفیت و توان برخوردار است و یا این که حقیقت تنها در اندیشه و روش و منش او خلاصه می‌شود، او به یقین گرفتار تعصب شده است. چنین فردی دیگر به حقایقی غیر از آنچه خود می‌پندارد؛ گوش نمی‌دهد و بنابراین حاضر به تغییر بینش، منش و کنش خود نیز مطابق تغییرات زمانی و مکانی نمی‌شود. هم‌چنین رویگردانی از عدالت و مخالفت با آن از مهم‌ترین آثار زیانبار تعصب است. از این‌رو ریشه‌ی بسیاری از بی‌عدالتی را می‌بایست در تعصبات موجود نزد افراد، گروه‌ها و قدرت سیاسی در جامعه جست.
به اعتقاد من، در شرایط کنونی جامعه‌ی ایرانی در سطح فردی_گروهی و در تمایز کلی"ملت"و"دولت"، به نوعی گرفتار تعصب است. این تعصبات، از شکل‌گیری آنچه که قبلاً به خرد جمعی از آن یاد کردم نیز جلوگیری کرده است. عدم تفاهم یا مفاهمه افراد و گروه‌ها با یکدیگر و مطلق پنداشتن آنچه خود دارند و بی‌نیازی به "غیر" شاید یکی از وجوه سازنده‌ی بحران دولت و ملت در کشور است. از یک سو، با تکیه بر این مطلق انگاری، حوزه‌ی قدرت سیاسی و حاکمیت، خود را از مردم(ملت) بی‌نیاز می‌بیند. در نتیجه به نظر سنجی از نیاز‌های آنها احساس نیاز نمی‌کند. اگر هم نظر سنجی از نوع رسمی آن در رسانه‌ی‌ دولتی(نه ملی) منتشر می‌شود، ظاهراً همه با نظر دولت موافق‌اند. در لایه‌های اجتماعی جامعه نیز این استغنا وجود دارد. معمولاً در میان ما، "دولتی بودن" قبل از آنکه وابستگی رسمی به قدرتی باشد که مشروعیت آنرا جامعه تعیین می‌کند، اتهامی است که به هر کس زده‌ شود؛ موجب سرشکستگی برای فرد یا گروه است. از این نظر است که حتی آنها که بیشترین تماس، رابطه و حضور را در دولت دارند، وقتی در جمعی از افراد قرار می‌گیرند علیرغم میل باطنی خود، مواضعی می‌گیرند که ضددولتی تلقی می‌شوند. گروه‌های سیاسی ما نیز به همین درد مبتلایند. چه گروه‌هایی که در داخل هستند اعم از داخل حاکمیت یا خارج آن؛ چه گروههایی که ظاهراً به صورت اپوزیسیون در خارج از ایران بسر می‌برند. این کلیت البته شامل برخی از گروه‌ها و روشنفکران داخل و خارج نمی‌شود که از حصار تعصب بریده‌اند.
برای بریدن از حصار تعصب، تأکید بر عقل و رفتار عقلایی ضرورتی انکارناپذیر است. محدود ماندن فضای فکری ما به آنچه خود می‌اندیشیم یا می‌پنداریم؛ همواره راه برای رفتار مبتنی بر تعصب را باز گذاشته است. در دوره‌های انتخابات مخصوصاً انتخابات پارلمانی که بیشترین حساسیت را در جامعه بوجود می‌آورد، جامعه‌ی ما همواره به صورت تعصب‌آمیز با مسئله‌ی شرکت یا عدم شرکت در انتخابات روبه‌رو بوده‌است. معمولاً در انتخابات پارلمانی بی‌اعتمادی جامعه‌ی ما به رفتار دولت، به صورت عدم مشارکت خود را نشان داده ‌است. در حالی که همه آگاهان سیاسی عدم مشارکت را هیچوقت به عنوان حرکت مثبتی به نفع گسترش دمکراسی و آزادی‌های ناشی از حقوق شهروندی ارزیابی نکرده‌اند. در طرف دیگر این قضیه، گروه‌های اپوزیسیون داخل و خارج‌اند که به سرعت تصمیم گرفته و با تحلیل‌های تعصب‌آمیز، به تحریم انتخابات پرداخته و حتی گاهاً کسانی را که در انتخابات شرکت می‌نمایند به بی‌خردی، عامل دولت بودن و القاب مشابه متهم می‌کنند. ضمن اینکه رفتارهای دولت نیز در این رابطه تعصب‌آمیز برآورد می‌شود. اگر بناست تقلب در انتخابات صورت گیرد، بیشترین فرصت برای دولت وجود دارد. در بسیاری از موارد مقامات دولتی در حمایت از اشخاص مشخصی موضع گرفته، سعی می‌کنند به هر شکل ممکن رقبا را حذف یا ضعیف نمایند.
در این بین یک وظیفه روشنفکرانه است که برای زدودن این مشکل از دامن جامعه، خود وارد این رابطه شوند و به لحاظ فکری با بیان مشکلات موجود، سعی در تصحیح یا تغییر ذهنیت جامعه و در نتیجه رفتارهای ناشی از آن نمایند. تأکید بر بردباری در برابر تکبر راه گذار از تعصب به نفع عقل و رفتار عقلانی است.
2- تأکید بر بردباری در برابر تکبر: در بخش اول ضمن بیان معانی عقل و تعصب، رابطه‌ی اجتماعی و سیاسی موجود در جامعه‌ی ایرانی نیز در این زمینه مورد بحث قرار گرفت.با توجه به اینکه من وجود تعصب را در جامعه‌ی ایرانی در سطوح مختلف مورد بحث قرار دادم، اینک می‌توان گفت که وظیفه‌ی روشنفکران است که برای زدودن این مشکل از دامن جامعه، خود وارد این رابطه شوند و به لحاظ فکری با بیان مشکلات موجود، سعی در تصحیح یا تغییر ذهنیت جامعه و در نتیجه رفتارهای ناشی‌ از آن نمایند. به اعتقاد من این وظیفه، تأکید بر بردباری در برابر تکبر است که بیانگر راه گذار از تعصب به نفع عقل و رفتار عقلانی نیز می‌باشد. با این مقدمه به بیان معنی واژه‌ی تکبر می‌پردازم. گفته شده که خود را برتر از دیگران دانستن «کبر»است. در واقع با در نظر داشتن این معنی از کبر، باید گفت که کبر نوعى خودشناسى(فردی یا گروهی) نادرست است که به رفتارى نادرست با دیگران مى‏انجامد. از جمله آثار کبر، تکبر است، زیرا کسى که خود را برتر از دیگران مى‏داند به آنان بزرگى می‌فروشد و انتظار خدمت خواهد داشت.
به نظر می‌رسد که تکبر به دو علت پدید مى‏آید: علت نخست همان احساس خطاى خود برتربینى است که به آن اشاره شد. افراد متکبر، خواهان این هستند که دیگران در مقابل آنها ذلیل و حقیر و ناتوان باشند و کسى که سعى مى‏کند سلطه‌ی خود را بر دیگران مستحکم کند و آنها را زیر سیطره‌ی خود قرار بدهد، گرفتار «برترى‌جویى»است. در سطح بالاتر از افراد و گروه‌ها، قدرت سازمان‌یافته یا موقعیت‏سیاسى قرار دارد(صاحبان قدرت)که غالباً خود را موجودى برتر و گاه سایه‌ی خدا در زمین! مى‏پندارند و انتظار دارند دیگران در برابر آنان تعظیم کنند. بنابراین در سطوح مختلف، هر نقطه‌ی کمال و قوت معنوى یا مادى، صورى و یا حتى خیالى ممکن است سبب غرور و استکبار صاحبش شود.
علت دوم تکبر، نوعى رفتار دفاعى در نزد تحقیرشدگان است. کسى که خود را ناچیز و حقیر مى‏شمارد از حقارت خود رنج مى‏برد و درصدد جبران آن برمی‌آید. یکى از راه‏هایى که اینان براى جبران حقارت خود در پیش مى‏گیرند بزرگى فروختن به دیگران است. چنین افرادى گمان مى‏کنند که اگر در برابر دیگران بزرگى کنند، حقارت درونى آنها پوشیده خواهد ماند. در این مورد البته به نظر می‌رسد که فخر فروختن به افراد برابر یا پایین‌تر محدود نمی‌ماند، بلکه فرد با درپیش گرفتن نوعی رفتار لجبازانه، به صورت غیر مستقیم با کسی که وی را تحقیر کرده ‌است یا اعمال قدرت کرده ‌کبر می‌ورزد. یکى از رفتارهای اجتماعی و سیاسی (مثلاً در انتخابات) بخشی از جامعه‌ی ما در برابر قدرت سیاسی اقتدارگرا این بوده است که مسائل جدى جامعه را ‏به بازى و شوخى مى‏گیرند. در واقع تحقیرشدگی خود را با بی‌خیالی طنزآمیز نسبت به مسائل سیاسی و اجتماعی جبران می‌کنند. داغ شدن بازار جوک و لطیفه‌گویی در میان گروه‌هایی از جامعه‌ی ما، که حاکی از رها شدن از سلطه‌ی قدرت و هیچ تلقی نمودن آن است، درست در لحظات حساس حضور اجتماعی و سیاسی؛ بیانگر وجود این احساس در بخش‌هایی از جامعه است.
به اعتقاد من، یکی از آثار اجتماعی و سیاسی وجود تکبر و فخرفروشی در این سطح در جامعه‌ی ما، شکل‌گیری عدم تحمل نسبت به یکدیگر و در نتیجه نارضایتی همیشگی از خود و دیگران بوده ‌است. اینکه گفته می‌شود به صورت تاریخی تقابل و تعارض دولت و ملت وجود داشته و اکنون نیز به شکلی در جریان است، ناشی از وجود این نقیصه در جامعه و حکومت ما است. به عنوان مثال، رفتار انتخاباتی را در نظر آوریم. در انتخابات مجلس هشتم که در مراحل آن در جریان است، طبق معمول و در غیاب وجود نظام حزبی منسجم افراد با انگیزه‌های مختلف (حزبی و غیرحزبی) کاندیداتوری خود را اعلام می‌کنند. بر اساس تفسیر شورای نگهبان از نظارت بر انتخابات، صلاحیت داوطلبان باید احراز شود و وظیفه‌ی تشخیص صلاحیت بعد از هیئت‌های اجرایی با هیئت نظارت شورای نگهبان است. در این دور همانند سابق مشاهده شد که به صورت گسترده، کاندیداهای مستقل و اصلاح‌طلب و دگراندیش رد صلاحیت شدند. بیشتر این افراد از فعالان مدنی و سیاسی کشور بودند و بعضاً دارای مقامات اداری و سیاسی نیز بوده‌اند. عدم تأیید این افراد به استناد بند‌هایی از قانون انتخابات صورت گرفته که به نظر می‌رسد اثبات یا عدم اثبات آن توسط این هیئت‌ها به اندازه‌ی دفاع برای اثبات یا عدم اثبات اتهامات وارده برای کاندیداها مشکل دارد. این امر حاکی از اراده‌ی اقتدارگرایان برای حذف رقیب از صحنه به دلیل‌ ترس از رقابت جدی با کاندیداهای آنهاست.
استناد هیئتهای تشخیص صلاحیت معمولاً عدم اعتقاد به اسلام، قانون اساسی و وابستگی به احزاب غیر قانونی بوده است. در حالیکه معمولاً این اتهامات قابلیت مستند شدن را نیز ندارند، ولی از سر تکبر در واقع قدرت خودنمایی کرده و به اعتقاد من کبر می‌ورزد. مثلاً یکی از فرمانداران شهرهای استان آذربایجان غربی در اعتراض به رد صلاحیت‌ها در جلسه‌ای عمومی، گفته ‌است: "وقتی به صورت فله‌ای برای کاندیداتوری ثبت نام می‌کنند باید به صورت فله‌ای هم رد صلاحیت شوند". در این شرایط که مردم با وضعیت نابرابر روبرو می‌شوند و احساس می‌کنند که قدرت وجود خود را به رخ آنها می‌کشد، واکنش انفعالی آنها معمولاً (و براساس برخی تجارب گذشته از انتخابات)به شوخی برگزار کردن انتخابات و کلاً به سخره گرفتن فعالیت‌های جدی مدنی و سیاسی است. از این روست که مجالی برای تعامل عقلانی میان جامعه و حکومت فراهم نمی‌شود، یکدیگر را نمی‌پذیرند و "غیر خودی" تلقی می‌نمایند. در نتیجه همواره حوزه‌ی سیاسی چالش برانگیز و بحرانی بوده و هست. به اعتقاد من، یکی از راه‌های درمان درد تکبر؛ تحمل و بردباری است.
تحمل و بردباری ((toleranceسیاسی به معنی تحمل آراء و عقاید سیاسی مختلف است. پروفسور فرهت قائم مقامی معتقدند که گسترش تحمل سیاسی در جامعه سبب می‌شود که جامعه و حکومت با روشن‌بینی و بی‌غرضی به مسائل بنگرند و تحمل پذیرش و تفکر درباره‌ی عقاید نو را داشته باشند. تحمل شنیدن عقاید و نظرات دیگران، نه تنها از تعصب عقیدتی و انجماد فکری جلوگیری می‌کند، بلکه سبب پیشرفت علم و توسعه‌ی دمکراسی نیز می‌گردد(فرهت قائم مقامی، 1357،ص1). با این گفته من نیز کاملاً موافقم و باور دارم که بخشی از مشکلات حوزه‌ی سیاسی ما در سطح جامعه و دولت، نداشتن بردباری و تحمل دیگران است. اینجا سؤالی مطرح می‌شود که آیا تحمل به معنای سکوت در برابر کبرورزی قدرت است؟ در پاسخ باید گفت که خیر بردباری به معنای تحمیل زور و سکوت فرد در برابر آن نیست. مانند همه‌ی واژه‌های اجتماعی، بردباری نیز رابطه‌ای متقابل و مبتنی بر تعامل دو کنشگر اجتماعی یا سیاسی است. اگر بنا باشد که یکی زور بگوید و دیگری نیز تحمل نماید، این که عین بردگی است. بردباری واقعی وقتی امکانپذیر است که در سطح سیاسی دولت و جامعه(گروه‌های مختلف مردم) همدیگر را متقابلاً تحمل نمایند. این را بایستی در ابتدا دولت در جامعه زمینه‌سازی کند(به اعتبار اینکه دولت به صورت قانونی می‌تواند زورگویی کند و دیگران را وادار به تحمل نماید). اگر بنا باشد که دولت اعمال زور کند اما تحمل هیچ مقاومتی را از جامعه نداشته باشد؛ نتیجه‌ای جز تحمیل تحمل بر جامعه و اعمال خشونت بر آنها نخواهد داشت. از آنجا که تجربه‌ی تاریخی جامعه‌ی ما در گذشته دور و نزدیک مبتنی بر جریان یکسویه فرمانروایی دولت و انتظار فرمانبری مردم بوده است، ضمن اینکه عدم تحمل دوسویه شکل نگرفته است، همواره حوزه‌های سیاسی و اجتماعی ما بحرانی و خشونت‌زا بوده ‌است.
در نظامی که تصمیمات عمدتاً یک‌جانبه گرفته می‌شود و از مردم تنها تأیید آن تصمیم‌گیریها طلب می‌شود؛ به مرور زمینه‌ی عدم تحمل و گذر از رفتار‌های قانونی شکل می‌گیرد و ممکن است نهایتاً به خشونت بیانجامد. این مشکل رفتاری فقط به رابطه‌ی دولت و ملت محدود نمانده ‌است. امروز بیش از پیش مشاهده می‌کنیم که رفتارهای بین فردی مردم، در سطح خانواده، محل کار و حتی در رقابت‌های حزبی مبتنی بر عدم تحمل دیگری و در نتیجه نابردباری با یکدیگر است. احزاب سیاسی ما در داخل و خارج از این نقیصه رنج می‌برند. حتی عدم تحمل متقابل به جایی رسیده است که احزاب در خارج به جای آنکه با استراتژی مشخص گرد‌هم ‌آیند و مجموعه‌ی منسجمی را ایجاد کنند، از درون متلاشی و با انشعاب و جدایی از هم، ضمن نشان ‌دادن عدم بردباری خود به نفی یکدیگر نیز می‌پردازند. در چنین فضایی آیا واقعاً مجالی برای دمکراسی، احترام به یکدیگر و حقوق بشر باقی می‌ماند؟ به اعتقاد من امروز بایستی با انگیزه‌های بشردوستانه و خیرخواهانه به نفع گسترش فضای دمکراتیک همه‌ی فعالان مدنی تلاش نمایند اخلاق و روح بردباری متقابل سیاسی را در جامعه اشاعه دهند و از دولت نیز این مهم را درخواست نمایند.
3- تأکید بر حکمت صلح در برابر بلاهت جنگ: جنگ و صلح دو واژه متضاد در سیاست است که دارای دو همزاد دیگر در همین زمینه‌اند، یعنی پیکار و سازش. با این تفاوت که پیکار و سازش می‌توانند توأم با هم در عرصه‌ی سیاسی نمود پیدا کنند در حالیکه جنگ و صلح دو پدیده سازش‌ناپذیرند، حتی در تاریخ فلسفه‌ی سیاسی یکی از مکاتب فکری (محافظه‌کاری) بر پایه تفکیک میان این دو واژه شکل گرفته و اعتقاد بر این بود که مبنای گذر از وضع طبیعی به وضع مدنی، گذر از حالت جنگی به صلح در جامعه و تشکیل دولت مطلقه برای جلوگیری از تکرار جنگ است. نظریه‌ی دمکراسی و دولت دمکراتیک نیز با تأکید بر جابجایی قانونی، مستمر، نهادی و مسالمت‌آمیز جایگاه فرمانروا و فرمانبر؛ بر این امر صحه گذاشت که از طریق روشهای قهرآمیز نمی‌توان حاکمیت مشروع داشت.
سابقه‌ی طولانی استبداد در ایران و سیطره‌ی تعصب و تکبر بر قدرت سیاسی و بازتولید اجتماعی آن در روابط فرد و جامعه، همواره زمینه را برای تأکید بر راهبردهای عقلانی، بردبارانه و در نتیجه مسالمت‌آمیز در روابط جامعه و دولت تنگ کرده‌ است. حتی اصلاح‌طلبان ما در گذشته و حال نیز از این نقیصه برکنار نبوده‌اند. من در سال 1384 به مناسبت همایشی که از سوی اصلاح‌طلبان کرد برگزار شد در سخنرانی کوتاهی به این مشکل اشاره کردم که با توجه به ارتباطی که با این بحث دارد دوباره ذکر می‌کنم. در آنجا من گفتم که:"به اعتقاد من اصلاحات دمکراتیک مبتنی بر درکی از سیاست است که در فرایند آن دو عنصر پیکار و سازش توأم و در کنار هم قرار می‌گیرند. در حالی که در تجربه‌ی تاریخی ما، همواره فقط بر عنصر پیکار تأکید شده است. یعنی نگاه ما به سیاست یکسویه بوده است، چه از منظر قدرت سیاسی و چه از منظر قدرت اجتماعی. به عبارت دیگر، گروه‌های اجتماعی و سیاسی در ایران ضمن طرح خواسته‌های خود، همواره در صدد فروپاشی دولت برآمده‌اند (سیاسی‌شدن مطالبات اجتماعی و فرهنگی مردم) و در برابر آن حکومت‌ها هم همواره در پی سرکوب آنها بوده‌اند. به لحاظ تاریخی در ایران همیشه چرخه‌ی اقتدارطلبی تکرار و بازتولید شده است. این در حالی است که تعامل بر پایه‌ی اصلاح‌طلبی دمکراتیک، مستلزم رعایت حقوق اقلیت توسط اکثریت دارای قدرت در زمینه‌ای مسالمت‌آمیز است." مشکل به اعتقاد من فقط به این محدود نیست، بلکه تأکید همیشگی قدرت سیاسی بر یک پایه قدرتمند نظامی و در واقع فراتر از این اتکای بر نظامیگری به عنوان تنها حامی و پشتیبان قدرت سیاسی در برابر جامعه است. وجود گارد‌های ویژه‌ی پاسدار حکومت در دوران پهلوی و بسط حوزه‌ی نظامی به حوزه‌ی مدنی و اقتصادی در شرایط کنونی بیانگر موقعیت ویژه‌ی نظامیان در تاریخ معاصر ماست. چرا این تلاشها صورت می‌گیرد؟ سؤالی است که تنها با منطق محافظه‌کارانه حفظ قدرت تحت هر شرایطی (و معمولاً به طرق غیر قانونی) قابل توجیه و تحلیل است. در غیاب حوزه‌ی مدنی مستقل، قدرتمند و فعال، همواره ما شاهد گسترش بی‌رویه‌ی دامنه‌ی قدرت سیاسی بوده‌ایم. در ذات خود این یعنی جنگ و جنگ‌افروزی قدرت برای تداوم آن. اینکه در کشور ما مدام تصوری از وجود دشمن (داخلی و خارجی) وجود دارد و بنابراین تمهید قوا و اسباب جنگی روا شمرده‌ می‌شود؛ امتیازات زیاد به برخی از نیروهای نظامی داده ‌می‌شود و نظایر اینها همه دال بر درستی ادعای مطرح شده است. اما آیا اینهمه ساز و برگ و نیرو در هنگامه‌ی بحران می‌تواند کارساز باشد و نتیجه بدهد؟ تاریخ نه چندان دور پهلوی این فرض را رد می‌کند. سیستم فوق مدرن نظامی ایران که به منزله‌ی یکی از قویترین ارتش‌های منطقه از نظر تعداد و تجهیزات به شمار می‌آمد، با بکارگیری روش جنگی و سرکوب نتوانست حکومت پهلوی را زیاد تداوم بخشد اما در تخریب بیشتر تجربه‌ی تاریخی جامعه و دولت در ایران نقش زیادی داشت. باید در نظر داشت که در انقلاب‌های سیاسی معمولاً بحث بر سر این نیست که چگونه و چرا مردم در برابر اقتدارطلبی دولت سکوت کرده، فرمانبرداری می‌کنند؟ بلکه مسئله این است که چرا همین مردمی که تا حال فرمانبردار بودند، نافرمانی پیشه کرده‌اند؟ پاسخ به پرسشها می‌تواند این واقعیت را برای ما(حداقل نسلی که شاهد وقوع تغییرات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در کشور، منطقه و جهان است) بیان کند که در برابر بلاهت جنگ و سیاست جنگی، حکمت صلح و دوری از نظامی‌گری می‌تواند فرصتی برای زندگی انسانی، عقلانی و توأم با بردباری اندیشمندانه برای ما فراهم کند. ضروری است با تلاش برای غیر نظامی کردن حوزه‌ی قدرت سیاسی، حکومت یاد بگیرد که محدودیت قانونی دارد و محدودیت‌های قانونی خود را بپذیرد و بدون دلیل در عرصه‌هایی که نباید وارد شود، قدرت خود را نگستراند و البته با بکارگیری نیروی نظامی در صدد سرکوب جامعه نیز برنیاید. باز هم تکرار می‌کنم که واژه‌های نظامی موجود در ادبیات سیاسی ما،‌ تربیت نسل نوجوان و جوان ما در مدارس با این ادبیات و کاربرد روزانه‌ی آن توسط سیاستمداران ما نویدبخش خوبی به نفع دوستی و صلح‌طلبی در جامعه‌ی ما نیست. ضمن اینکه روزنامه‌نگاران منتقد و تحلیل‌گران سیاسی نسبت به این روند و بحران ناشی از آن هشدار داده و می‌دهند. در روزهای اخیر شاهد بودیم که فرمانده‌ی عالی سپاه پاسداران، از یک جناح سیاسی- نظامی در انتخابات حمایت کرد، در حالی که این جناح هنوز انتخابات صورت نگرفته برده است. زیرا همه‌ی کسانی که به نحوی امکان رقابت با آنها را داشتند در روند احراز صلاحیت‌ها!؟ حذف نمودند. باید توجه داشت که بزرگ شدن حجم نیروهای نظامی با حجم و توانایی مالی دولت رابطه نزدیک دارد. هرچه دولت حجم خود را افزایش دهد، به قاعده هزینه نگهداری نیروهای نظامی بالاتر می‌رود. برای تأمین هزینه‌های در حال افزایش نیز دولت نیازمند منابع مالی بیشتر است. بنابراین با افزایش هزینه‌های نظامی از یک سو و در نظر داشتن وقوع احتمالی مشکلات مالی از سوی دیگر؛ در صورتی ‌که دولت قادر به پرداخت هزینه‌ی نظامی مخصوصاً حقوق بسیار بالای نظامیان (که بخشی از آنها از امتیازات ویژه‌ای نیز برخوردار هستند) نباشد؛ خود بخود بحران بزرگی بوقوع می‌پیوندد. در سریال "پدرخوانده‌" در گفتگوی ژنرال ‌هایزر با سرهنگ مقدم، از این ویژگی سخن به میان آمد که چگونه انتظار فرمانبرداری و سرکوب از ارتشی می‌رود که سه ماه است حقوق دریافت نکرده است. این مسئله برای حال نیز ممکن است روی دهد. شاید یکی از علت‌های اینکه تا حال دولت نتوانسته است برخلاف انتظاراتی که برای کوچک کردن حجم خود ایجاد کرده ‌بود، حجم خود را کوچک کند همین باشد.
منابع:
1) ضیمران- محمد(1385) روشنگری مدرنیته و ناخرسندی‌های آن، (اقتباس و‌ترجمه) تهران، انتشارات علم.
2) لالاند- آندره، (1377)فرهنگ فلسفی، ترجمه دکتر غلامرضا وثیق، تهران، مؤسسه‌ی انتشاراتی فردوسی ایران.
3) قائم مقامی- فرهت(1357) دمکراسی و تحمل سیاسی، تهران، انتشارات مؤسسه‌ی حساب.
4) برگرفته از متن سخنرانی در همایش اصلاح طلبان کرد در بوکان اردیبهشت 84 .